کد مطلب:225119 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:300

نصوص امامت آن حضرت از پدرش امام موسی الکاظم
ابوجعفر ابن بابویه قمی در كتاب عیون از محمد بن اسمعیل بن فضل هاشمی روایت می فرماید كه گفت در خدمت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام شدم و آن حضرت شكایتی شدید می فرمود عرض كردم اگر آن اتفاقی كه از خدای خواهانم كه دیدار ننمائیم روی نماید یعنی وفات تو، ملجاء و مآب و ذهاب و ایاب بكدام كس می باشد «قال الی علی ابنی و كتابه كتابی و هو وصیی و خلفتی من بعدی» فرمود امر امامت با پسرم علی است و كتاب او كتاب من و بعد از من وصی من و خلیفه من است.

و هم ابن بابویه از علی بن یقطین علیهما الرحمه روایت كند كه گفت در حضرت ابی الحسن امام موسی بن جعفر سلام الله علیهما جای داشتم و پسرش علی بن موسی در خدمتش حاضر بود «فقال یا علی هذا ابنی سید ولدی و قد نحلته كنیتی»



[ صفحه 59]



فرمود ای علی بن یقطین این فرزند من آقا و بزرگ فرزندان من است و من كنیت خویش یعنی «ابوالحسن» با وی بخشیدم، بالجمله علی بن یقطین می گوید چون این خبر بهشام بن سالم بگذاشتم دست بر پیشانیش بزد و گفت انا لله همانا از مرگ خود به تو خبر داده است قسم به خدای.

و از حسین بن نعیم صحاف مروی است گفت من و هشام بن الحكم و علی بن یقطین هر سه تن در بغداد بودیم علی بن یقطین گفت در حضرت عبد صالح موسی ابن جعفر سلام الله علیهما نشسته بودم این هنگام پسرش حضرت رضا علیه التحیة و الثناء بر آن حضرت در آمد، فرمود یا علی این سید فرزندان من است و من كنیت خود را بدو بخشیدم، هشام با كف دست بر پیشانی خود بزد و گفت وای بر تو این سخن چگونه گوئی علی بن یقطین گفت سوگند با خدای بر این گونه كه ترا گفتم از آن حضرت بشنیدم گفت قسم به خدای ترا آگاهی می سپارم كه از پس آن حضرت این امر با امام رضا می باشد.

و هم در عیون از ابن یقطین مسطور است كه حضرت موسی بن جعفر سخن آغاز كرد و فرمود «هذا افقه ولدی و اشار بیده الی الرضا علیه السلام و قد نحلته كنیتی» این فقیه ترین و داناترین فرزندان من است و با دست مبارك به حضرت امام رضا اشارت كرد و فرمود كنیت خود را به وی بخشیدم.

و دیگر در عیون از غنام بن قاسم ماثور است كه منصور بن یوسف یا یونس با من گفت روزی در حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر سلام الله علیهما درآمدم با من فرمود «یا منصور اما علمت ما احدثت فی یومی هذا» فرمود هیچ دانستی كه چه كار و چه حدیث امروز ظاهر ساختم؟ عرض كردم ندانم «قال قد صیرت علیا ابنی وصیی و اشار بیده الی الرضا علیه السلام و قد نحلته كنیتی و هو الخلف من بعدی» فرمود فرزندم علی را وصی خود گردانیدم آنگاه با دست مبارك به حضرت رضا اشارت و فرمود كنیت خویش را بدو گذاشتم و او بعد از من خلیفه است «فادخل علیه و هنئه بذالك و اعلم انی امرتك بهذا» پس بر وی در آی و او را تهنیت گوی بر این امر و باز



[ صفحه 60]



نمای كه من تو را به این كار فرمان دادم، من بر آن حضرت درآمدم و تحیت و تهنیت باز گفتم و او را بیاگاهانیدم كه پدرش علیه السلام مرا به آن كار فرمان داده بالجمله از پس این جمله منصور این معنی را منكر گشت و اموالی كه در دست او بود اخذ كرده خود را بر روی آن افكند.

نص دیگر در عیون از داود بن كثیر مذكور است كه در حضرت صادق علیه السلام عرض كردم: برخی تو گردم و مرا مرگ پیش از تو دریابد اگر واقعه ی یعنی وفات تو اتفاق بیفتد امر امامت با كدام كس حوالت است؟ فرمود به فرزندم موسی و چون آن حضرت وفات نمود سوگند با خدای هیچوقت به قدر آنكه چشمی بر هم زنند در امامت موسی تشكیك نداشتم و از آن پس سی سال بر این منوال بزیستم آنگاه در حضرت ابوالحسن موسی تشرف جسته عرض كردم فدای تو شوم اگر حدیثی روی كند امام كیست؟ فرمود فرزندم علی می گوید بعد از آنكه حضرت موسی وفات كرد هیچ طرفةالعینی در امامت علی بن موسی شك نیاوردم.

از داود رقی مروی است كه در حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر علیهماالسلام عرض كردم فدای تو شوم همانا من پیر شده ام مرا حدیث فرمای كه پس از تو امام كیست؟ آن حضرت به حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام اشارت كرد «و قال هذا صاحبكم من بعدی» این است صاحب شما بعد از من و نیز بطریق دیگر نزدیك به همین حدیث از داود رقی مروی است.

دیگر در عیون از یزید بن سلیط زیدی می گوید كه با جماعتی بودیم حضرت ابی عبدالله علیه السلام را در راه مكه ملاقات كردیم من عرض كردم بفدای تو باد پدرم و مادرم همانا شماها باشید پیشوایان طیب و طاهر و مطهر و مرگ از هیچ كس بر كنار نمی ماند پس مرا حدیث فرمای چیزی را تا بجای نشین خود یعنی اولاد خود باز گویم «فقال لی نعم هؤلاء ولدی و هذا سیدهم و اشار الی ابنه موسی علیه السلام و فیه العلم و الحلم و الحكم و الفهم و السخاء و المعرفة بما یحتاج الناس الیه فیما اختلفوا فیه من امر



[ صفحه 61]



دینهم و فیه حسن الخلق و حسن الجوار و هو باب من ابواب الله تعالی عزوجل و فیه اخری هی خیر من هذا كله.

فرمود بلی اینان فرزندان من هستند و این بزرگ ایشان است و اشارت با پسرش موسی علیه السلام كرد و فرمود در اوست علم و حلم و حكم و فهم و سخاوت و معرفت و شناسائی بآنچه جهانیان را به آن حاجت افتد در آنچه اختلاف نمایند در مسائل دین خودشان و هم در اوست حسن خلق و نیكوئی خوی و حسن جوار و اوبابی است از ابواب خدای تعالی عزوجل و هم او را صفتی دیگر باشد كه ازین جمله بتمامت بهتر است عرض كرد به فدای تو باد پدرم و مادرم آن صفت كدام است؟

قال یخرج الله تعالی عزوجل منه غوث هذه الامة و غیاثها و علمها و نورها و فهمها و حكمها و خیر مولود و خیر ناشی ء یحقن الله به الدماء و یصلح به ذات البین و یلم به الشعث و یشعب به الصدع و یكسو به العاری و یشبع به الجایع و یومن به الخائف و ینزل به القطر و یاتمر به العباد خیر كهل و خیر ناش یبشر به عشیرته قبل اوان حلمه قوله حكم و صمته علم یبین للناس ما یختلفون فیه».

فرمود بیرون می آورد خدای عزوجل از صلب او مولودی محمود كه پناه این امت و فریادرس ایشان است و علم و نور و فهم و حكم آنها است و بهترین مولود و بهترین نمایش گیرنده است كه خدای تعالی به سبب او نگاهدارد خونها را یعنی خون مسلمانان بوجود او محفوظ می ماند و بدو اصلاح ذات البین و امور متفرقه عباد شود و پراكندگان به واسطه او نزدیك گردند و شكافها به سبب او فراهم شود یعنی به سبب او هر كسری جبران شود و به عنایت او برهنه پوشیده و گرسنه سیر و ترسان ایمن گردد و از یمن وجود او خدای باران فروفرستد و بندگان را در امور خویشتن برای صوابنمایش اشارت كند بهتر پیری است و بهتر جوانی كه بشارت و بزرگی یابد عشیرت او پیش از زمان بلوغ او به او، سخن او حكم و حكمت است و خاموشی او علم و دانش و آشكار می نماید برای مردمان آنچه را در آن اختلاف یابند.

عرض كرد به فدای تو پدر و مادرم آیا او را بعد از خودش فرزندی باشد



[ صفحه 62]



فرمود آری از آن پس قطع كلام فرمود مع الحدیث یزید می گوید ملاقات كردم حضرت ابوالحسن یعنی موسی بن جعفر علیهماالسلام رو عرض كردم برخی تو باد پدرم و مادرم همی خواهم مرا خبر گوئی بمانند آنچه پدرت با من خبر داد فرمود «كان ابی فی زمن لیس هذا مثله» پدرم در زمانی بود كه این هنگام مثل آن نیست یعنی حالا تقیه لازم است.

من عرض كردم هر كه راضی گردد به این سخن از تو پس بر وی باد لعنت خدای یعنی اگر من به همین قدر قانع شوم یا اینكه اگر نزد اعدای تو آشكار نمایم و از اینكه می گوید آن حضرت بخندید، معنی اول در مقصود او نزدیك تر است بالجمله می گوید آن حضرت بخندید «ثم قال اخبرك یا باعمارة انی خرجت من منزلی فاوصیت فی الظاهر الی بنی فاشركتهم مع ابنی علی وافردته بوصیتی فی الباطن» فرمود خبر دهم ترا ای ابوعماره همانا من بیرون شدم از منزل خود و وصیت كردم در ظاهر بسوی فرزندانم و ایشان را با پسرم علی شریك ساختم، ولكن علی را منفرد گردانیدم در وصیت من به او در باطن و او را به تنهائی وصی گردانیدم.

و لقد رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی المنام و امیرالمؤمنین علیه السلام معه و معه خاتم و سیف و عصی و كتاب و عمامة فقلت له ما هذا فقال اما العمامة فسلطان الله تعالی و اما السیف فعزة الله و اما الكتاب فنور الله و اما العصا فقوة الله و اما الخاتم فجامع هذه الامور ثم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و الامر یخرج الی علی ابنك.

همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم و امیرالمؤمنین علیه السلام در خدمتش حضور داشت و با رسول خدای بود انگشتری و شمشیری و عصائی و كتابی و عمامه ی عرض كردم این جمله چیست اما عمامه سلطنت خداوند تبارك و تعالی و اما شمشیر عزت خداوند جل و علا او اما كتاب نور و فروغ خداوند یكتا و اما عصا قوت و نیروی خدای بی همتا و اما انگشتری جامع این جمله بأسرهاست از پس آن رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود بعد از تو امر امامت با پسر علی خواهد بود.

یزید می گوید آنگاه آن حضرت فرمود «یا یزید انها ودیعه عندك فلا تخبر



[ صفحه 63]



بها الا عاقلا او عبدا امتحن الله قلبه للایمان او صادقا و لا تكفر نعم الله تعالی و ان سئلت عن الشهادة فادها فان الله تعالی یقول «ان الله یأمركم ان تؤدوا الامانات الی اهلها» و قال الله عزوجل «و من ظلم ممن كتم شهاده عنده من الله».

یعنی ای یزید بدرستیكه این جمله امانتی است نزد تو و به این جمله خبر مگوی مگر مردی خردمند یابنده كه خدای قلب او را برای ایمان آزمایش فرموده باشد یعنی ایمانی استوار داشته باشد و یا صادق و راست گوئی را و كفران مكن نعمتهای خدای تعالی را و از آن پس می فرماید اگر از تو در طلب شهادت برآیند ادای شهادت كن یعنی اگر در موقع و مقامی برسد كه ذیحقی از تو گواهی بطلبد و تو گواه بوده باشی كتمان شهادت مكن چه خدای تعالی می فرماید خداوند شما را فرمان داده است كه ادا كنید امانتها را به اهل آن و نیز می فرماید كیست ستم گرتر از آن كس كه بر شهادتی واقف باشد و كتمان آن شهادت نماید و از این كلام چنان می رسد كه آن حضرت او را می آگاهاند كه اگر وقتی این شهادت برای حضرت رضا سلام الله علیه به كار باشد كتمان نكند، یزید می گوید سوگنذ با خدای هرگز چنین كرداری از من بروز نخواهد كرد.

بالجمله یزد می گوید از آن پس حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود «ثم وصفه لی رسول الله صلی الله علیه و آله فقال علی ابنك الذی ینظر بنور الله و یسمع بتفهیمه و ینطق بحكمته یصیب و لا یخطی ء و یعلم و لا یجهل و قدملی ء حكما و علما و ما اقل مقامك معه انما هو شی ء كان لم فاذا رجعت من سفرك فاصلح امرك و افرغ مما اردت فانك منتقل عنه و مجاور غیره فاجمع ولدك و اشهدالله علیهم جمیعا و كفی بالله شهیدا».

یعنی از آن پس رسول خدای صلی الله علیه و آله او را بهر من به صفت برشمرد و فرمود علی پسر تو كسی است كه می بیند به نور خدای و می شنود به تفهیم خدای و سخن می كند به حكمت خدای و یكسره كار به حق و امر به صواب و صلاح می گذارد و هرگز به سهو و خطا نمی رود و بدون هیچ رنج و زحمتی می داند و هرگز جاهل نباشد.

و ازین كلام این بنده نگارنده چنان فهم می نماید كه امام علیه السلام همیشه بر



[ صفحه 64]



همه چیز بصیر و عملش بر تمامت اشیاء محیط می باشد و هیچ وقت نیست كه چیزی بر وی پویشیده ماند چه خود می فرماید همیشه دانا است و هرگز به جهل دچار نیست.

بالجمله فرمود قلب مباركش همشه از علم و حكمت آكنده است اما چه بسیار كم خواهد بود مجالست تو با او بلكه چنان اندك است كه گویا هیچ نیست چون از سفر خویش باز شدی كار خویش به اصلاح آور، و از آنچه اراده داری فراغت جوی چه تو از آن منتقل و گردانیده خواهی شد یعنی وفات تو نزدیك است و تو را مجال انجام پاره مهام نیست و با غیر او مجاورت خواهی یافت پس فرزندان خویش را به جمله فراهم كن و خدای را بر ایشان به تمامت به شهادت گیر زیرا خدای برای شهادت كافی است.

«ثم قال: یا یزید انی اوخذ فی هذه السنه و علی ابنی سمی علی بن ابیطالب و سمی علی بن الحسین علیه السلام اعطی فهم الاول و علمه و نصره و رداءه و لیس له ان یتكلم الا بعد هارون باربع سنین فاذا مضت اربع سنین فاسئله عما شئت یجیبك انشاء الله تعالی» یعنی از آن پس آن فرمایشات فرمود ای یزید همانا من در این سال قبض روح می شوم و علی پسر من همنام علی بن ابیطالب و همنام علی بن الحسین صلوات الله علیهم است و فهم و علم و نصرت و ردای اول یعنی علی بن ابیطالب علیه السلام به او عطا شده است و او تكلم نخواهد كرد مگر چهار سال بعد از هارون الرشید و چون این چهار سال بگذرد سئوال كن از او آنچه خواهی كه جواب سئوال را می دهد بخواست خدای تعالی، یعنی آثار و تكالیف و كلمات و اجوبه ی كه راجع به امر امامت است آنوقت آشكار می نماید.

و هم از عباس نجاشی شاعر مروی است كه گفت به عرض حضرت امام رضا علیه السلام رسانیدم كه توئی صاحب این امر یعنی امامت فرمود: ای والله علی الانس و الجن یعنی آری سوگند بخدای من بر انس و جن امام هستم.

و دیگر در كتاب عیون اخبار از سلیمان بن حفص مروزی مروی است كه در خدمت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام در آمدم و به آن اندیشه بودم كه از



[ صفحه 65]



آن حضرت سئوال نمایم كه بعد از آن حضرت كیست حجت بر جهانیان؟ چون آن حضرت را نظر بر من افتاد ابتداء بسخن كرد و فرمود «یا سلیمان ان علیا ابنی و وصیی و الحجة علی الناس بعدی و هو افضل ولدی فان بقیت بعدی فاشهد له بذالك عند شیعتی و اهل ولایتی المستخبرین عن خلیفتی من بعدی» یعنی ای سلیمان همانا علی پسر من و وصی و حجت بر جهانیان است بعد از من و او از تمامت فرزندان من افضل است، اگر تو بعد از من باقی ماندی این مطلب را برای فرزندم علی نزد شیعیان من و اهل ولایت من كه استخبار می نمایند از آن كس كه خلیفه من است بعد از من شهادت بده.

و دیگر در آن كتاب از علی بن عبدالله هاشمی مروی است كه ما نزدیك به شست تن مرد از خودمان و موالی خودمان پهلوی قبر (مراد قبر رسول خداست) بودیم ناگاه حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر پدیدار گشت و دست پسرش علی علیهم السلام در دست داشت آنگاه فرمود «اتدرون من انا» هیچ می دانید من كیستم عرض كردیم تو آقای ما و بزرگ ما هستی فقال سمونی و انسبونی فرمود نام و نسب مرا بگوئید عرض كردیم توئی موسی بن جعفر بن محمد فرمود كیست اینكه با من هست عرض كردیم علی بن موسی بن جعفر قال فاشهدوا انه وكیلی فی حیوتی و وصیی بعد موتی فرمود بجمله گواه باشید كه علی وكیل من در ایام زندگی من است و وصی من بعد از وفات من است.

و دیگر در كتاب مذكور از عبدالله بن مرحوم مسطور است كه از بصره به آهنگ مدینه بیرون شدم و چون به پاره از طریق رسیدم حضرت ابی ابراهیم موسی ابن جعفر سلام الله علیهما را ملاقت كردم كه به طرف بصره راه می سپرد آن حضرت كسی به احضار من فرستاد من در حضرتش حضور یافتم آن حضرت مكتوبی چند به من سپرده فرمان داد به مدینه رسانم عرض كردم فدای تو شوم این نوشتها به كه رسانم «قال الی علی ابنی فانه وصیی و الفیم به امری و خیر بنی» فرمود به فرزندم علی برسان چه او



[ صفحه 66]



وصی من و قائم به امر من و بهترین فرزندان من است.

و دیگر در كتاب مزبور از عبدالله بن حارث كه مادرش از فرزندان جعفر بن ابیطالب است مذكور است كه حضرت ابی ابراهیم علیه السلام به ما فرستاد و جملگی را در حضور مبارك فراهم ساخت، آنگاه فرمود آیا می دانید برای چه كار شما را جمع نمودم؟ عرض كردیم ندانیم «قال اشهدوا ان علیا ابنی هذا وصیی و القیم به امری و خلیفتی من بعدی من كان له عندی دین فلیاخذه من ابنی هذا و من كانت له عندی عدة فلیستنجزها منه و من لم یكن له بد من لقائی فلا یلقنی الا بكتابی».

و فرمود شهادت و گواهی دهید كه این پسر من وصی من و قائم به امر من است بعد از من هر كس از من طلبی داشته باشد ازین پسرم بگیرد و هر كس را نزد من وعده باشد انجاز آن وعده را از وی خواهد، ظاهر چنان می نماید كه اگر كسی را با من محاسبه در میان و اختیار فسخ آن با من باشد باید از وی بخواهد تا آن معامله را منجز نماید یا اینكه اگر وعده كرده باشم و آن وعده بپایان رسیده و نوبت انجاز باشد از وی خواستار شود و هر كس ناچار باشد از ملاقات نمودن من ملاقات نكند مرا مگر به همان كتابی كه نوشته ام و نوشته هائی كه به او مكتوب كرده ام.

و دیگر در عیون از محمد بن یزید هاشمی مروی است كه گفت دانسته باشید كه باید شیعیان، علی بن موسی سلام الله علیهما را به امامت خود برگیرند حیدر بن ایوب گفت: این امر چگونه است گفت: حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر او را بخواست و وصیت بدو گذاشت.

و دیگر ابن بابویه علیه الرحمه در كتاب عیون از حیدر بن ایوب روایت كرده است كه گفت ما در مدینه در موضعی كه معروف به قباست بودیم و محمد بن زید بن علی در آنجا بود و مسائل دین می گفت و نماز جماعت می گذاشت و آن روز بعد از آن وقتی كه همه روز مقرر بود بیامد با او گفتیم خدای ما را فدای تو كند چه چیز تو



[ صفحه 67]



را امروز باز داشته بود؟ فرمود امروز حضرت ابی ابراهیم علیه السلام ماها را كه هفده تن مرد از فرزندان علی و فاطمه علیهماالسلام بودیم بخواند و ما را درباره پسرش علی در وصیت و وكالت او در زمان حیات خویش و بعد از وفاتش شاهد گردانید و این كه عمل فرزندش چه بر نفع او چه ضرر او مجزی است.

آنگاه محمد بن زید فرمود سوگند با خدای ای حیدر امروز امامت را برای فرزندش منعقد ساخت و بر شیعیان واجب است كه بعد از آن حضرت او را امام بدانند، حیدر عرض كرد خداوند ابوابراهیم را باقی بدارد این سخن چیست فرمود ای حیدر بعد از آنكه او را وصی خود گردانید همانا امامت را برای او مقرر و منعقد ساخته است. علی بن حكم می گوید حیدر وفات كرد و هنوز در این امر بشك و ریب بود.

و دیگر در آن كتاب از عبدالرحمن بن حجاج مسطور است كه گفت كه ابوالحسن موسی بن جعفر با پسرش علی علیهم السلام وصیت بگذاشت و كتابی از بهر او برنگاشت و در آن كتاب شصت مرد از اعیان مردم مدینه شهادت خود بنوشتند.

و دیگر در كتاب مزبور از حسین بن بشیر ماثور است كه حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر بپای داشت و امام گردانید پسرش علی علیهم السلام را برای ما چنانكه رسول خدای صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در روز غدیر خم امام گردانید و فرمود یا اهل المدینه و یا فرمود یا اهل المسجد این علی است كه وصی من است بعد از من.

و دیگر در كتاب عیون از حسن بن علی خزاز مروی است كه به سوی مكه بیرون شدیم و علی بن ابی حمزه همراه ما بود و با خود مال و متاعی داشت گفتم این اشیاء از آن كیست گفت از عبد صالح موسی بن جعفر علیهماالسلام است و مرا فرمان داده است كه این مال را به پسرش علی علیه السلام حمل نمایم و او را وصی خود قرار داده است ابن بابویه علیه الرحمه می فرماید علی بن ابی حمزة بعد از وفات موسی بن جعفر منكر گردید و آن مال را از حضرت امام رضا علیه السلام بازداشت و به آن حضرت نداد.

و دیگر در آن كتاب از مسلمة بن محرز مروی است كه گفت در حضرت صادق عرض كردم كه مردی از عجلیه با من گفت كه نهایت زندگانی این شیخ یعنی



[ صفحه 68]



حضرت صادق علیه السلام یك سال است یا دو سال آن وقت به هر سوی خواهید گشت و هیچكس را نخواهید یافت كه بدو نظر كنید، یعنی امامی و پیشوائی نخواهید داشت حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه فرمود «الا قلت له هذا موسی بن جعفر قد ادرك ما یدرك الرجال و قد اشترینا له جاریة فكانك به انشاءالله و قد ولد له فقیه خلف» یعنی مگر نگفتی آن شخص موسی بن جعفر است و او را دریافته است آنچه مردان در می یابند و ما برای او كنیزكی خریدیم گویا تو با او باشی انشاءالله تعالی و حال آنكه او را فرزندی فقیه و خلف متولد گردیده باشد.

و دیگر در همان كتاب از اسمعیل بن خطاب مروی است كه گفت از حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام شنیدم می فرمود «سعد امرء لم یمت حتی یری منه خلف و قد ارانی الله من ابنی هذا خلفا» یعنی نیك بخت است مردی كه نمیرد تا اینكه فرزندی خلف و جانشین از خود پدیدار بیند و خدای تعالی مرا نمود ازین فرزندم جانشین را، و اشارت به حضرت رضا علیه السلام فرمود.

و دیگر ابن بابویه علیه الرحمه در كتاب عیون از حسن بن مختار روایت كند كه گفت: در آن هنگام كه حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیهما در زندان جای داشت چند تخته نوشته به ما بیرون آمد و در آنها نوشته بود: عهدی الی اكبر ولدی یعنی عهد من با بزرگترین فرزندان من است.

و نیز در آن كتاب از زیاد بن مروان قندی مروی است كه گفت در حضرت ابی ابراهیم در آمدم و پسرش علی علیه السلام در حضرتش حاضر بود پس آن حضرت با من فرمود یا زیاد «هذا كتابه كتابی و كلامه كلامی و رسوله رسولی و ما قال فالقول قوله» یعنی ای زیاد این فرزند من نوشته اش نوشته من و سخنش سخن من و فرستاده اش فرستاده من است و هر چه بگوید سخن سخن اوست و ابن بابویه می فرماید كه زیاد بن مروان قندی این حدیث را روایت كرد و از آن پس كه موسی ابن جعفر سلام الله علیهم وفات كرد منكر شد و به وقف سخن كرد یعنی از جمله واقفیه گردید و امامت را تا به امام موسی توقیف نمود و بعد از آن حضرت به امامی قائل



[ صفحه 69]



نگردید و هر چه از مال موسی بن جعفر علیهماالسلام نزد او بود نگاهداشت.

و دیگر در آن كتاب از نصر بن قابوس مروی است كه به حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر سلام الله علیهما عرض كردم من از پدرت حضرت صادق علیه السلام پرسیدم بعد از تو امام كیست؟ آن حضرت مرا خبر داد كه آن كس توئی و چون ابی عبدالله جعفر صادق وفات كرد مردمان در طلب امام از یمین و شمال برفتند اما من و اصحاب من روی به حضرت تو آوردیم، اكنون مرا خبر گوی كه بعد از تو امام كیست؟ فرمود پسرم علی علیهماالسلام.

و دیگر در كتاب عیون از نعیم بن قابوس مذكور است كه حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر سلام الله علیهما با من فرمود «علی ابنی اكبر ولدی واسمعهم لقولی و اطوعهم لامری ینظر معی فی كتاب الجفر و الجامعة و لیس ینظر فیه الا نبی او وصی نبی» یعنی علی پسر من و بزرگترین فرزندان من است و به فرمان و قول من از ایشان شنونده تر و به امر من مطیع تر است، و با من در كتاب جفر و جامعه نظر می كند و نمی تواند نظر كند در آن مگر پیغمبری یا كسی كه وصی پیغمبری باشد.

و دیگر در كتاب مزبور از مفضل بن عمر مسطور است كه در خدمت ابی الحسن موسی بن جعفر در آمدم و پسرش علی علیهم السلام در دامنش بود، و او را همی می بوسید و زبانش می مزید [1] و او را بر شانه مباركش می گذاشت و بر خود می چسبانید و می فرمود: «بابی انت و امی ما اطیب ریحك و اطهر خلقك و ابین فضلك؟» یعنی فدای تو باد پدرم و مادرم كه تا چند خوش بوئی و چقدر پاك و پاكیزه و نیكوست خلقت تو و چقدر روشن است فضیلت و برتری تو؟! من عرض كردم فدای تو شوم همانا در دل من آنگونه محبت ازین طفل جای گرفت كه برای هیچ كس جز تو قرار نیافته بود با من فرمود یا مفضل هومنی بمزلتی من ابی علیه السلام ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم.

ای مفضل همانا او نسبت با من به منزله من است نسبت با پدرم و ما ذریه ی هستیم



[ صفحه 70]



كه بعضی از بعضی دیگریم پروردگار به این مطلب شنوا و دانا است، من عرض كردم این طفل صاحب امر است بعد از شما؟ فرمود نعم من اطاعه رشد و من عصاه كفر آری هر كس اطاعت كند او را نجات یابد و هر كسی از او تخلف ورزد كافر گردد.

و دیگر در عیون اخبار از محمد بن سنان مروی است كه یكسال قبل از آنكه حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام را به عراق حمل نمایند در خدمت آن حضرت درآمدم و پسرش علی علیه السلام در حضورش حاضر بود با من فرمود ای محمد عرض كردم لبیك فرمود «انه سیكون فی هذه السنة حركة فلا تجزع منها» زود است كه در این سال حركتی روی دهد تو از آن حال جزع مكن آن گاه خاموش شد و با دست مباركش بر زمین اشتغال یافت.

پس از آن سر مبارك بلند كرد به طرف من و همی فرمود گمراه می كند خداوند ظالمان را و می كند خدای هر چه می خواهد عرض كردم این چیست فدای تو شوم «قال من ظلم ابنی هذا حقه و جحد امامته من بعدی كان كمن ظلم علی بن ابیطالب علیه السلام حقه و حجد امامته من بعد محمد صلی الله علیه و آله» یعنی هر كس ستم نماید این فرزند مرا حقش را و انكار نماید امامتش را بعد از من، مثل كسی است كه ظلم نمود حق علی بن ابی طالب را و انكار نمود امامت او را بعد از رسول خدای صلی الله علیه و آله، محمد بن سنان می گوید دانستم كه آن حضرت از مرگ خویش خبر می دهد و به امامت پسرش تصریح می فرماید عرض كردم اگر خدای دراز گرداند عمر مرا سوگند با خدای حق او را به او تسلیم می نمایم و به امامت او اقرار می كنم و شهادت می دهم كه او بعد از تو حجت خدای تعالی است بر خلق او و اوست خواننده جهانیان را بدین یزدان.

پس از آن با من فرمود «یا محمد یمد الله فی عمرك و تدعوا لی امامته و امامة من یقوم مقامه من بعدی» یعنی ای محمد خدای چندان زندگی ترا دراز می گرداند كه تو به امامت او مردم را دعوت كنی و به امامت آنكس كه قائم مقام او می شود بعد از من مردم را بخوانی، عرض كردم فدای تو شوم آنكس كیست فرمود محمد پسرش، عرض كردم به جز رضا و تسلیم چیزی برای من نیست «قال نعم كذلك وجدتك فی كتاب



[ صفحه 71]



امیرالمؤمنین علیه السلام اما انك فی شیعتنا ابین من البرق فی اللیلة الظلماء».

یعنی آری ترا در كتاب امیرالمؤمنین صلوات الله علیه چنین یافتم همانا تو در میان شیعیان ما آشكارتر هستی از برقی كه در شب تاریك پدید شود آنگاه فرمود «یا محمد ان المفضل كان انسی و مستراحی و انت انسهما و مستراحهما حرام علی النار ان تمسك ابدا» یعنی ای محمد همانا مفضل انیس من و مایه راحت من بود و تو انیس حضرت رضا و پسرش هستی و اسباب راحت او هستی و حرام بر آتش كه تو را فروگیرد ابدا. و در ذیل نصوص بر امامت حضرت جواد علیه السلام به این خبر به اندك تفاوتی بخواست خدای اشارت می رود.

و دیگر در كتاب عیون اخبار از ابونصره مروی است كه چون حضرت امام محمد باقر سلام الله علیه را حالت احتضار دست داد فرزندش جعفر صادق سلام الله علیه را بخواند تا عهد امامت بدو گذارد برادرش زید بن علی علیه السلام عرض كرد اگر با من چنانكه حسن با حسین علیهماالسلام مرعی فرمود معاملت فرمائی یعنی چنانكه او حسین را تو مرا نیز خلیفتی خویش دهی، امید می رود كه عملی ناخجسته نكرده باشی، حضرت باقر صلوات الله علیه با او فرمود «یا اباالحسن ان الامانات لیست بالمثال [2] و لا العهود بالرسوم و انما هی امور سابقة عن حجج الله عزوجل.

یعنی ای ابوالحسن همانا امانات واهب العطیات بتمثال نیست یعنی ودیعت خدای را نتوان چنانكه یكی بدیگری بسپرد باز گذاشت و عهود امامت و ولایت را تابع رسوم نتوان داشت بلكه این امور و این مقررات و مقدراتی است كه پیش از ظهور حجتهای خدای عزوجل روی نموده یعنی این قبائی است كه در روز ازل دوخته اند و به بالای قابلیت هر كس كه خدای دانا سزاوار داشته مشخص كرده اند پس از آن جابر بن عبدالله رحمه الله را بخواند و فرمود یا جابر حدیث كن ما را از آنچه در صحیفه نگران شده ی جابر عرض كرد: بلی ای ابوجعفر در خدمت مولات



[ صفحه 72]



خود حضرت فاطمه دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله درآمدم تا او را به تولد حسین سلام الله علیه تهنیت گویم در دست مباركش صحیفه از در سفید دیدم عرض كردم ای سیده زنان چیست این صحیفه كه با تو همی نگران هستم فرمود در این صحیفه نامهای پیشوایان از فرزندان من است عرض كردم مرا ده تا به آن بنگرم، فرمود ای جابر اگر نهی نشده بودی به تو می دادم چه نهی شده است كه این صحیفه را جز پیغمبری یا وصی پیغمبری یا اهل بیت پیغمبری كسی بر آن دست نیاید لكن تو را آن رخصت باشد كه از زبر آن نگران زیر آن باشی.

جابر می گوید چون نگران شدم در آن نوشته و ثبت بود: ابوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفی صلی الله علیه و آله امه آمنة. ابوالحسن علی بن ابیطالب المرتضی علیه السلام امه فاطمة بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف. ابومحمد الحسن بن علی البار ابوعبدالله الحسین بن علی التقی امهما فاطمه بنت محمد. ابومحمد علی بن الحسین العدل امه شهربانو بنت یزدجرد ابوجعفر محمد بن علی الباقر امه ام عبدالله بنت الحسن بن علی بن ابیطالب ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق و امه ام فروة بنت القاسم بن محمد بن ابی بكر ابوابراهیم موسی بن جعفر امه جاریة اسمها حمیدة المصفاة ابوالحسن علی بن موسی امه جاریة اسمها نجمه ابوجعفر محمد بن علی الزكی امه جاریه اسمها خیزران ابوالحسن علی بن محمد الامین امه جاریة اسمها سوسن ابومحمد الحسن بن علی الرفیق امه جاریة اسمها سمانه و تكنی ام الحسن. ابواالقاسم محمد بن الحسن هو حجةالله القائم امه جاریة اسمها نرجس صلوات الله علیهم اجمعین».

بالجمله ابن بابویه می گوید حدیث به این طریق رسیده است و به تسمیه ی حضرت قائم وارد شده لكن مذهب من نهی از تسمیه ی آن حضرت صلوات الله علیه است، مع الحدیث در عیون از ابوبصیر از حضرت ابی عبدالله سلام الله علیه روایت كرده است كه فرمود پدرم به جابر بن عبدالله انصاری گفت مرا با تو حاجتی است هر وقت ترا آسان افتد كه با تو خلوت كنم آن مطلب از تو پرسش كنم، جابر عرض كرد به هر زمان فرمان كنی حاضرم، پس آن حضرت با جابر خلوت فرمود و با جابر گفت ای جابر خبر



[ صفحه 73]



گوی مرا از آن لوحی كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدای صلی الله علیه و آله دیدی و از آنچه خبر داد تو را مادرم كه در آن لوح مكتوب است، جابر عرض كرد خدای را گواه می گیرم كه من در خدمت مادرت حضرت فاطمه علیهاالسلام در زمان زندگی حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله درآمدم تا او را به ولادت حسین علیه الصلاة و السلام تهنیت گذارم پس در دست مباركش لوحی سبز بدیدم و گمان همی بردم كه زمرد است و در آن نوشته ی سفیدی را نگران شدم به مانند نور آفتاب.

به آن حضرت عرض كردم پدرم و مادرم فدای تو باد ای دختر رسول خدای این لوح چیست؟ فرمود این لوحی است مه خدای عزوجل برای پیغمبر خودش هدیه فرستاده و در این لوح اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسامی اوصیائی كه از فرزندان من هستند ثبت است و پدرم این لوح را با من عطا فرمود تا مرا بشارت و مژدگانی باشد، آنگاه جابر عرض كرد كه مادر تو فاطمه او را به من داد و من بخواندم و از آن نسخه برگرفتم، پدرم حضرت امام محمد باقر علیه السلام با جابر فرمود می توانی آن را به من بازنمائی؟ عرض كرد آری پس پدرم با وی روان شد تا به منزل جابر رسیدند پس پدرم صحیفه از پوست نازك بیرون آورد كه در آن نوشته شده بود جابر عرض كرد خدای را به گواهی می دهم كه من بر همین گونه در لوح نگران شدم كه نوشته شده بود:

«بسم الله الرحمن الرحیم هذا كتاب من الله العزیز العلیم لمحمد صلی الله علیه و آله نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الامین من عند رب العالمین عظم یا محمد اسمائی و اشكر نعمائی و لا تجحد آلائی انی انا الله لا اله الا انا قاصم الجبارین و مذل الظالمین و دیان الدین انی انا الله لا اله الا انا فمن رجا غیر فضلی اوخاف غیر عذابی عذبته عذابا شدیدا لا اعذب احدا من العالمین.

«فایای فاعبدو علی فتوكل انی لم ابعث نبیا فاكملت ایامه و انقضت مدته الاجعلت له وصیا و انی فضلتك علی الانبیاء و فضلت وصیك علی الاوصیاء و اكرمتك بشلیك بعده و بسبطیك الحسن و الحسین فجعلت حسنا معدن علمی بعد انقضاء مدة



[ صفحه 74]



ابیه و جعلت حسینا خازن وحیی و اكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة فهو افضل من استشهدوا رفع الشهداء درجة عندی و جعلت كلمتی التامة معه و الحجة البالغة عنده بعترته اثیب و اعاقب.

او لهم علی سید العابدین و زین اولیائی الماضین و ابنه شبیه جده المحمود محمد الباقر لعلمی و المعدن لحكمی سیهلك المرتابون فی جعفر الراد علیه كالراد علی حق القول منی لاكرمن مثوی جعفر و لا سرنه فی اشیاعه و انصاره و اولیائه انتجبت بعده موسی و انتحبت بعده فتنة عمیاء حندس لان خیط فرضی لا ینقطع و حجتی لا تخفی و ان اولیائی لا یشقون الا و من حجدوا حدا منهم فقد حجد نعمتی و من غیر آیة من كتابی فقد افتری علی

«و ویل للمفترین الجاحدین عند انقضاء مدة عبدی موسی و حبیبی و خیرتی ان المكذب بالثامن مكذب بكل اولیائی و علی ولیی و ناصری و من اضع علیه اعباء النبوة و امنعه بالاضطلاع یقتله عفریت مستكبر یدفن بالمدینة التی بناها العبد الصالح الی جنب شر خلقی حق القول منی لا قرن عینیه بمحمد ابنه و خلیفته من بعده فهو وارث علمی و معدن حكمی و موضع سری و حجتی علی خلقی لا یومن عبد به الا جعلت الجنة مثواه و شفعته فی سبعین من اهل بیته كلهم قد استوجبوا النار و أختم بالسعادة لابنه علی ولیی و ناصری و الشاهد فی خلقی و امینی علی وحیی اخرج منه الداعی الی سبیلی و الخازن لعلمی الحسن».

«ثم اكمل ذالك بابنه رحمة للعالمین علیه كمال موسی و بهاء عیسی و صبر ایوب و سیذل فی زمانه اولیائی و تتهادون رؤسهم كما تتهادی رؤس الترك و الدیلم فیقتلون و یحرقون و یكونون خائفین مرعوبین و جلین تصبغ الارض بدمائهم و یفشو الویل و الرنین فی نسائهم أولئك اولیائی حقا بهم ارفع كل فتنه عمیآء حندس و بهم اكشف الزلازل و ارفع الاصار و الاغلال اولئك علیهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون» می فرماید بنام خدای بخشنده آمرزنده این نوشته ی است از خداوند عزیز علیم برای محمد صلی الله علیه و آله نور او و فرستاده او و ترجمان و دلیل او كه فرود آورده است این نوشته را روح العالمین از حضرت رب العالمین برای او، بزرگ بدار ای



[ صفحه 75]



محمد نام های مرا و سپس بگذار نعمت های آشكار مرا و انكار مكن نعمتهای پوشیده مرا، منم آن خداوند كه جز من خدائی نیست منم تباه كننده جباران و خوارسازنده ستمكاران و حكم راننده به جزا و پاداش هر كار و كردار، منم خدای كه نیست جز من خدائی پس هر كس جز به فضل و فضیلت من امیدوار گردد یا جز به شكنجه و عذاب من بیمناك شود او را چنان عذابی سخت نمایم كه هیچ یك از جهانیان را نكرده باشم.

پس مرا به ستایش گیر و بر من توكل جوی همانا من بر نیانگیختم پیغمبری كه روزگار عمرش را به كمال رسانم و مدت زندگانیش را درهم شكنم جز آنكه از بهر او كسی را به وصایت بر كشم و من تو را بر تمامت پیغامبران برتری دادم و وصی تو را بر جمله اوصیاء فضیلت نهادم و گرامی داشتم ترا به دو شیر بچه تو و دو فرزندزاده تو بعد از او كه حسن و حسین باشند و حسن را از پس برگذشتن روزگار پدرش معدن علم خویش گردانیدم و حسین را گنجور وحی گردانیدم و گرامی نمودم او را بعز شهادت و سعادت را به او ختم نمودم، و او بر تمامت آنانكه شهادت یافتند برتری دارد و درجه ی او در حضرت من از جمله شهداء بلندتر است و كلمه تامه خود را با او قرار دادم و حجت بالغه را نزد او مقرر ساختم و به سبب عترت او ثواب می بخشم و عقاب می نمایم.

اول ایشان علی سید عبادت كنندگان و زینت اولیاء بر گذشته من است و فرزند او شبیه جد پسندیده او محمد باقر است كه باقر علم یعنی شكافنده ی معضلات علم من و معدن حكم من است و زود باشد كه دستخوش تباهی گردند آنانكه در حق جعفر كه از پس اوست به شك روند و كسی كه او را رد نماید چنان باشد كه بر من رد كرده باشد به حقیقت و صداقت است قول از من، یعنی قولی راست و درست از من صدور یافته است كه نیكو و گرامی بدارم مقام جعفر را و خوشنود گردانم او را در میان شیعیان او و یاران او و دوستان او، یعنی ایشان را به جلالت و مقام با رفعت او بدو ببخشم و برگزیدم موسی را بعد از او چه بعد از آنكه او را اختیار كردم فتنه عمیا و ظلمانی



[ صفحه 76]



به وقوع می رسانم و موسی را برای آن اختیار كردم كه رشته واجب من بریده نشود و حجت من پوشیده نماند و دوستان من به شقاوت توامان نگردند دانسته باش هر كسی انكار نماید یكتن از ایشان را انكار نموده است نعمت مرا و هر كسی دگرگون نماید آیتی از كتاب مرا بر من افترا بسته باشد.

و هلاكت و عذاب است آنان را كه افترا بندند و انكار نمایند هنگامی كه بریده گردد رشته زندگی بنده ی من موسی و دوست من و برگزیده من همانا آن كسان كه امام هشتم را تكذیب نمایند تمامت اولیاء مرا تكذیب كرده اند و حال آنكه علی من و ناصر است و آنكسی است كه اثقال نبوت را بر دوش او گذارم و او را بقدرت و قوت یاری كنم، به قتل می رساند او را پلیدی زشت و خبیث و متكبر و مدفون می شود در شهری كه بنده ی نیكوكار یعنی ذوالقرنین آن شهر را بنا كرده پهلوی بدترین آفریدگان من و راست و درست افتاد سخن از من كه روشن گردانم دو چشم او را به فرزندش محمد كه بعد از او خلیفه ی اوست و او وارث علم من و معدن حكم من و موضع سر من است و حجت من است بر خلق من بدو نگرود بنده ی جز آنكه بهشت را بدو جایگاه دهم و شفاعت او را در حق هفتاد تن از اهل بیت او كه همه درخور آتش باشند به درجه ی قبول مقرون دارم و عاقبت محمد را به فرزندش علی به سعادت توام گردانم چه او ولی و ناصر من و گواه یعنی حجت است در میان خلق و امین من است به روحی من و از وی نمودار كنم كسی را كه جهانیان را براه من خواننده و گنجور علم من است و او حسن باشد.

و از پس او این جمله را به درجه كمال رسانم به فرزندش كه رحمت جمله جهانیان است و با اوست كمال موسی و بهاء عیسی و شكیبائی ایوب و زود باشد كه ذلیل گردند در زمان او اولیاء من و به هدیه برند سرهای ایشان را چنانكه سرهای ترك و دیلم را به هدیه برند پس بكشند ایشان را و بسوزانند و همیشه آنها خائف و ترسناك باشند، زمین از خونهای ایشان رنگین و صداهای گریه و انین در زنهای آنها فراوان باشد و این جماعت براستی و درستی دوستان من هستند و به سبب ایشان هر فتنه تار و تاریك را برگیرم



[ صفحه 77]



و به واسطه آنها مصیبت و بلاها را برطرف كنم و مكرها و خدیعتها و خیانتها را به میمنت وجود ایشان از بیخ و بن برافكنم و بر ایشان است از جانب خدای درود و رحمت و ایشان هستند هدایت شدگان. بالجمله این حدیث شریف به چند روایت دیگر به اختلافی بس اندك روایت شده. عبدالرحمن بن سالم می گوید ابوبصیر گفت اگر در تمامت روزگار مگر این یك حدیث را نشنوی ترا كفایت می كند و این حدیث را جز از اهلش محافظت نمای و در عدد ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین از قول رسول خدای صلی الله علیه و آله كه ایشان دوازده تن هستند موافق نقباء بنی اسرائیل و اوصیاء عیسی علیه السلام كه آنها دوازده تن بوده اند احادیث متعدده مذكور است.

و در كتاب عیون از حضرت امام جعفر صادق از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیهما مروی است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود چون مرا بر آسمان عروج دادند پروردگار من جل جلاله با من وحی فرستاد «فقال یا محمد انی اطلعت الی الارض اطلاعة فاخترتك منها فجعلتك نبیا و شققت لك من اسمی اسما فانا المحمود و انت محمد ثم اطلعت الثانیة فاخترت منها علیا و جعلته وصیك و خلیفتك و زوج ابنتك و آباء ذریتك و شققت له اسما من اسمائی فانا العلی الاعلی و هو علی و جعلت فاطمة و الحسن و الحسین من نور كما ثم عرضت ولایتهم علی الملائكة فمن قبلها كان عندی من المقربین.

یا محمد لوان عبدا عبدنی حتی ینقطع فیصیر كالشن البالی ثم اتانی جاحدا لولایتهم ما اسكنته جنتی و لا اظللته تحت عرشی یا محمد اتحب ان تراهم؟ قلت نعم یا ربی فقال عزوجل: ارفع رأسك فرفعت راسی فاذا انا بانوار علی و فاطمة و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة بن الحسن القائم فی وسطهم كانه كوكب دری.

پس فرمود ای محمد! همانا من نظری به رحمت بسوی ارض برگشادم و ترا از جمله اهل زمین برگزیدم پس ترا پیغامبر گردانیدم و نام ترا از نام خود مشتق ساختم پس منم



[ صفحه 78]



محمود و توئی محمد پس از آن، به دفعه دوم بر زمین نظر افكندم و از جمله مردم زمین علی را اختیار كردم و او را به وصایت و خلافت تو بركشیدم و برای او نامی از نامهای خود مشتق ساختم پس منم علی اعلی و اوست علی، و فاطمه و حسن و حسین را از نور شما دو نفر نقر مقرر داشتم آنگاه ولایت و دوستی ایشان را بر جمله فرشتگان خود عرض دادم و هر كس قبول ولایت نمود در پیشگاه عظمت من تقرب یافت، ای محمد همانا اگر بنده ی چندان به عبادت من روز گذارد كه از هم پاره شود و برسان انبان فرسوده گردد آنگاه در پیشگاه من حاضر گردد در حالتیكه منكر ولایت ایشان باشد او را نه در بهشت خود جای سازم نه در زیر عرش خود او را در سایه رحمت بسپارم.

ای محمد آیا دوست می داری كه ایشان را نگران گردی عرض كردم آری ای پروردگار من پس خدای عزوجل با من فرمود سر خویش برافراز پس سر بركشیدم و انوار علی و فاطمه و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و حجة بن حسن كه در وسط ایشان قائم بود و چون اختری درخشان می نمود، بدیدم عرض كردم ای پروردگار من ایشان كیستند؟

«قال هؤلاء الائمة و هذا هو القائم الذی یحل حلالی و یحرم حرامی و به أنتقم من اعدائی و هو راحة لاولیائی و هو الذی یشفی قلوب شیعتك من الظالمین و الجاحدین و الكافرین فیخرج اللات و العزی طریین فیحرقهما فلفتنة الناس بهما یومئذ اشد من فتنة العجل و السامری.

فرمود اینها امامان هستند و این كس كه در وسط ایشان قائم است كسی است كه حلال می گرداند آنچه را كه من حلال كرده ام و حرام می گرداند چیزی را كه من حرام كرده ام به واسطه او انتقام می كشم از دشمنان خود و او راحت و آسایش دوستان من است و او كسی است كه درمان می كند و بهبود می گرداند دلهای پیروان ترا از ستم ستمكاران و انكار منكران و كافران پس از آن بیرون می كشد دو بت را كه لات و عزی باشند در حالتیكه هر دو تر و تازه اند و هر دو را می سوزاند و آن



[ صفحه 79]



فتنه كه مردمان در آن هنگام به سبب این دو بت برپای دارند شدیدتر است از فتنه گوساله سامری.

و در كتاب بحارالانوار از عبدالرحمن بن حجاج از اسحق و علی پسران ابوعبدالله جعفر بن محمد علیهماالسلام مروی است كه آن دو تن در همان سال كه موسی بن جعفر سلام الله علیهما ماخوذ گردید بر عبدالرحمن بن اسلم در مكه در آمدند و با آنها بود مكتوب حضرت ابی الحسن علیه السلام كه حوائجی چند در آن نگارش رفته و به انجام آن امر كرده بود پس ایشان بدو گفتند كه آن حضرت انجام این حوائج را از این وجه خواسته اگر آن حضرت را زمان بپایان رفته باشد این را به پسرش علی علیه السلام بگذار چه او خلیفه آن حضرت و قائم به امر اوست و این داستان چندان بود كه یك روز دیگر معلوم گردید [3] كه پنجاه روز حضرت ابوالحسن گرفته شده بود و اسحق و علی پسران ابوعبدالله سلام الله علیه و حسین بن احمد منقری و اسمعیل بن عمر و حسان ابن معویه و حسین بن محمد را بر آن شهادت گواه آوردند كه حضرت ابی الحسن علی علیه السلام وصی و خلیفه پدرش می باشد و از این چهارتن دو تن به همان طور شهادت دادند و دو تن دیگر گفتند وی خلیفه و وكیل پدرش می باشد و شهادت ایشان در محضر حفص بن غیاث كه قاضی بود مقبول گردید.

و دیگر در آن كتاب از بكر بن صالح مذكور است كه با ابراهیم بن ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام عرض كردم سخن تو درباره ی پدرت چیست گفت آن حضرت زنده است گفتم عقیدت تو در حق برادرت ابوالحسن علیه السلام چگونه است گفت درست قول و راست گو می باشد گفتم او می گوید پدر تو به دیگر سرای خرامید گفت او به آنچه می گوید داناتر است و دیگر باره آن سخن اعاده كردم او نیز بدینموال اعادت نمود گفتم پدرت



[ صفحه 80]



وصیت بگذاشت گفت آری گفتم با كه؟ گفت با پنج تن از ما، لكن علی علیه السلام را بر ما مقدم بداشت.

و دیگر در بحارالانوار از داود بن رزین مروی است كه گفت حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام را نزد من مالی بود پس آن مال را طلب داشت و بعضی از آن را برگرفت و بعضی را نزد من بگذاشت «و قال من جاءك بعدی یطلب ما بقی عندك فانا صاحبك» فرمود هر كس بعد از مرگ من نزد تو بیاید و از تو طلب نماید هر چه نزد تو باقی مانده است او صاحب تو باشد، چون آن حضرت به رحمت خدای وصول یافت پسرش علی علیه السلام رسولی بمن فرستاد كه آنچه نزد توست به من فرست و بنمود فلان و فلان است پس من هر چه از آن حضرت نزدم بود به خدمتش بفرستادم.

و هم در آن كتاب از محمد بن اسحق بن عمار مسطور است كه در حضرت ابی الحسن اول یعنی موسی بن جعفر علیهماالسلام عرض كردم آیا مرا دلالت نفرمائی بر آنكس كه مسائل دینیه خود را از وی مأخوذ دارم فرمود اینك فرزند من علی است همانا پدرم دست مرا بگرفت و مرا به كنار قبر رسول خدای صلی الله علیه و آله درآورد و فرمود ای پسرك من همانا خدای می فرماید من قرار دهنده هستم ترا در زمین خلیفه و خدای تعالی هر وقت چیزی بفرماید به آن وفا می كند.

و نیز در آن كتاب از محمد بن سنان و علی بن الحكم از حسین بن مختار مروی است كه از حضرت ابی الحسن علیه السلام گاهی كه در حبس بود چند لوح بما بیامد كه در آن نوشته بود «عهدی الی اكبر ولدی ان یفعل كذا و أن یفعل كذا و فلان لاتنله شیئا حتی القاك او یقضی الله علی بالموت» یعنی ولایت عهد من با بزرگترین فرزندان من است كه چنان و چنین كند و فلان كس را بهیچ نباید برسانی تا گاهی كه من تو را ملاقات نمایم یا خداوند بر مرگ به من حكم بفرماید.

و دیگر در بحارالانوار از حسن بن الحسن در ضمن حدیثی فرمود: مروی است كه در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم سئوال می كنم از تو فرمود از امام



[ صفحه 81]



خودت سئوال كن، عرض كردم كدام كس را قصد فرموده ی چه من جز تو امامی را نمی شناسم، فرمود وی علی پسر من است كه كنیت خویش بدو سپردم عرض كردم ای سید من مرا از آتش جحیم بیرون آور چه حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود تو قائم به امر امامت هستی فرمود مگر قائم به آن نبودم؟ آنگاه فرمود «یا حسین مامن امام یكون قائما فی الامة الا و هو قائمهم فاذا مضی عنهم فالذی یلیه هو القائم و الحجة حتی یغیب عنهم».

ای حسن هیچ امامی بر پای نمی شود در امتی مگر اینكه قائم به امور ایشان است و چون از میان آنها برفت پس آنكس كه از پس اوست او قائم و حجت بر اهل زمان است تا از ایشان پوشیده گردد «فكلنا قائم فاصرف جمیع ما كنت تعاملنی به الی ابنی علی و الله ما انا فعلت ذاك به بل الله فعل به ذاك حبا» پس به این منوال تمامت ما قائم هستیم پس تو هر معامله با من می كردی و بهر معاملت با من می رفتی بسوی پسرم علی منصرف شو، آنگاه می فرماید سوگند با خدای من این كار با وی بپای نبردم یعنی به میل خود وصایت و ولایت با او نگذاشتم بلكه خداوند او را محض دوستی او به این مقام بداشت.

دیگر در عیون در ذیل وفات حضرت امام موسی كاظم علیه السلام مروی است كه آن حضرت سه روز از آن پیش كه بعز شهادت فایز گردد مسیب را كه موكل آن حضرت بود بخواست و با او فرمود ای مسیب عرض كرد لبیك یا مولای فرمود «انی ظاعن فی هذه اللیلة الی المدینة مدینة جدی رسول الله لأعهد الی علی. ابنی ما عهده الی ابی و أجعله وصیی و خلیفتی و آمره امری» یعنی من در این شب به سوی مدینه كه مدینه جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله است كوچ می نمایم تا عهد خویش یعنی ولایت و وصایت با علی فرزندم گذارم و با او عهد كنم آنچه را پدرم با من عهد بسته بود و او را وصی و خلیفه ی خویش گردانم و امر خود را به او سپارم یعنی او را به امر امارت بازگذارم.

مسیب می گوید عرض كردم ای مولای من چگونه مرا امر می فرمائی كه درها و قفلها از بهر تو برگشایم با اینكه گروهی از پاسبانان با من هستند و نگران درها



[ صفحه 82]



می باشند «فقال یا مسیب ضعف یقینك بالله عزوجل فینا» فرمود ای مسیب هنوز یقین تو به قدرت و رحمت خدای عزوجل درباره ما سست است عرض كردم ای سید من سست نیست فرمود پس چیست عرض كردم ای سید من خدای را بخوان تا مرا ثابت بدارد، آن وقت عرض كرد ای خدای او را ثابت گردان «ثم قال انی ادعو الله عزوجل باسمه العظیم الذی دعا آصف حتی جاء بسریر بلقیس و وضعه بین یدی سلیمان قبل ارتداد طرفه الیه حتی یجمع بینی و بین ابنی علی بالمدینه» آنگاه فرمود من می خوانم خدای عزوجل را باسم بزرگ و عظیم او كه آصف بن برخیا به همان اسم خدای را بخواند تا خداوند تخت بلقیس را از یمن بیاورد و در حضور سلیمان علیه السلام بگذاشت پیش از آنكه سلیمان چشم بر هم بزند تا خداوند در میان من و علی پسرم كه در مدینه است جمع آوری نماید.

مسیب می گوید از آن حضرت شنیدم كه دعا همی كرد و آن جناب را از مصلای خود ناپدید دیدم و من همچنان بر روی قدم خود ایستاده بودم تا آن حضرت را بدیدم كه به مكان خویش بازگشته و بند آهن بر هر دو پای مباركش بازگشت من سپاس خدای را چهره بر خاك سودم كه مرا چنین نعمت عطا فرمود كه به حال او این معرفت یافتم، آنگاه آن حضرت با من فرمود ای مسیب سر خود بلند كن و دانسته باش كه من در سیم این روز بحضرت خدای سفر خواهم كرد، مسیب می گوید من گریستن گرفتم فرمود گریه مكن ای مسیب زیرا كه علی فرزندم همان مولای تو و امام تو باشد بعد از من، پس به ولایت و حجت او متمسك باش چه تو مادامی كه ملازمت خدمت او را نمائی گمراه نشوی من حمد و سپاس خدای را بگذاشتم الی آخر حدیث.

و دیگر در بحارالانوار از هارون بن خارجه مروی است كه هارون بن سعد عجلی با من گفت همانا آن اسمعیلی كه شما گردنها بدو دراز داشتید یعنی امامش پنداشتید بمرد، یعنی اسمعیل بن جعفر سلام الله علیه و اكنون جعفر پیری سالخورده است فردا یا روز بعد از آن خواهد مرد و شما بی پیشوا باقی خواهید ماند هارون بن خارجه می گوید: ازین سخن چنان دیگرگون شدم كه ندانستم چگویم و این



[ صفحه 83]



داستان به حضرت ابی عبدالله علیه السلام معروض داشتم فرمود «هیهات هیهات ابی الله و الله ان ینقطع هذا الأمر حتی ینقطع اللیل و النهار فاذا رایته فقل له هذا موسی بن جعفر یكبر و نزوجه و یولد له فیكون خلفا انشاءالله تعالی».

از روی شگفتی و انكار فرمود هیهات هیهات ابا و امتناع دارد خدا، سوگند با خدای كه این امر یعنی رشته امامت و ولایت در خاندان محمد صلی الله علیه و آله گسیخته گردد تا وقتی كه رشته شب و روز بریده شود هر وقت تو هارون بن سد را بدیدی بگوی اینك موسی بن جعفر می باشد كه بزرگ شده ما از بهر او تزویج نموده ایم و او را فرزند می رسد و آن فرزند برای او خلف خواهد بود انشاءالله تعالی. و ازین پیش این حدیث بر نسق دیگر مرقوم شد و در خبر دیگر بحارالانوار مسطور است كه حضرت ابی عبدالله علیه السلام در ذیل حدیث طویلی فرمود «یظهر صاحبنا و هو من صلب هذا و اومی بیده الی موسی بن جعفر فیملأها عدلا كما ملئت جورا و ظلما و و یصفوله الدنیا» یعنی ظاهر می شود صاحب ما از پشت این و با دست مبارك به موسی بن جعفر اشارت فرمود، پس آكنده می كند زمین را از عدل و داد چنانكه آكنده شده از جور و ستم دنیا به تمامت از بهر او صافی می گردد و ازین عبارت و اشارت حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه مقصود است.

دیگر در بحار از ابن فضال مسطور است كه گفت از علی بن جعفر علیه السلام شنیدم می گفت در خدمت برادرم موسی بن جعفر علیهماالسلام بودم و سوگند با خدای آن هنگام حجت خدای بود در زمین بعد از پدرم ناگاه پسرش علی نمودار شد «فقال لی یا علی هذا صاحبك و هو منی بمنزلتی من ابی فثبتك الله علی دینه فبكیت و قلت فی نفسی نعی و الله الی نفسه فقال علیه السلام یا علی لابد من أن یمضی مقادیر الله فی ولی برسول الله اسوة و بأمیرالمؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین» آن حضرت با من فرمود ای علی این است صاحب تو و او با من به منزلت من است با پدرم پس خدای ثابت گرداند تو را بر دین او، پس من بگریستم و با خویش همی گفتم سوگند با خدای از مرگ خود خبر همی كند آن حضرت فرمود ای علی لابد و ناچار آنچه خدای در



[ صفحه 84]



باره ی من مقدر فرموده ممضی خواهد شد و مرا بر رسول خدای و علی و فاطمه و حسن و حسین اسوتی است یعنی از پی ایشان ببایست رضا بر سپرد و این داستان سه روز از آن پیش بود كه نزد هارون الرشید شود در دفعه دوم سفر كردن خود.

و دیگر در بحار از علی بن ابی حمزه ماثور است كه به حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم همانا پدر بزرگوارت خبر گفت ما را به آن خلف كه از پس اوست یعنی تو باشی چه شدی اگر تو نیز ما را این خبر بگذاشتی، می گوید آن حضرت دست مرا بگرفت و جنبش داد و از آن پس این آیت مبارك بخواند «ما كان الله لیضل قوما بعد اذ هدیهم حتی یبین لهم ما یتقون» یعنی خداوند چنان نیست كه گمراه نماید قومی را بعد از آنكه راه نمائی كرد ایشان را تا اینكه آشكار نماید با ایشان چیزی را كه می ترسند، و می تواند بود كه آن حضرت بیان نموده باشد كه خداوند زود است كه آشكار نماید برای شما امام را بعد از من و او را آشكار می دارد و شما را در ضلالت به جای نمی گذارد، می گوید بر من محقق گشت [4] .

آنگاه با من فرمود «مه لا تعود عینیك كثرة النوم فانها اقل شی ء فی الجسد شكرا» یعنی چشمهای خود را بكثرت خواب باز مدار چه این كردار برای جسد چیزی است كه بسیار مایه شكر نیست [5] .


[1] مزيدن مانند مكيدن است از حيث معني و لفظ.

[2] صحيح «بالمثال» است، مثال يعني فرمان و امتثال يعني فرمانبرداري.

[3] و كان هذا بعد النفر بيوم بعد ما أخذ أبوالحسن عليه السلام بنحو من خمسين يوما: و اين جريان يكروز بعد از كوچ كردن حاجيان بود (روز دوازدهم يا سيزدهم ذيحجه) بعد از آنكه حضرت موسي بن جعفر پنجاه روز جلوتر مأخوذ و بازداشت شده بود.

[4] اين جمله ترجمه «فحققت» است ولي صحيح «فخفقت» مي باشد، يعني در اين هنگام چرت بر من غالب شد و حضرت فرمود....

[5] بلكه شكرگزار نيست چه هر چند بيشتر بخوابي نمي گويد بس است متشكرم بلكه باز هم مي گويد بخواب كه من خوابم مي آيد.